Monday, January 10, 2011

Interview with Aghbal Moradi, father of Zanyar Moradi


English, Persian version at the end of this page.

I was able to communicate with Zinar's father, Mr. Eghbal Moradi through a common friend. Mr. Moradi spoke to me from outside Iran. Zaniar and Loghman Moradi are sentenced to be hanged in public for assassinating the son of Imam Jomeeh of Marivan on orders from Jalil Fatahi, an MI6 agent and also for being members of Komeleh party. It is note worthy to mention that Komeleh party has denied any such affiliation with Zaniar and Loghman Moradi. I have also done some research on the subject of  Jalil Fatahi, the so called British agent which I will post later.
Please note that I do not know any of these people and only have spoken to them through a third party and on the phone. But I do believe that they are who they say they are.

Mr. Moradi, please tell us a little about Zaniar.
"Zaniar is my second son. He was arrested when he was 16. Zaniar had to drop out of school after middle school (third year of high school) due to financial constraints. I got involved in political activities when I was 16 or 17 years old and even spent some time in IR prisons. A few years ago I had to leave Iran to avoid being arrested over my political activities and I speak to you now from outside Iran."

Mr. Moradi, What is Zaniar's relations ship with Loghman Moradi?
"We are not related to Loghman's family but I knew his father. He used to work in the department of roads and was a driver."

 Mr. Moradi, why did you not take Zaniar with you when you left?
"Two reasons, first my parents are too old to make the arduous journey over the mountains. Zaniar was also very attached to them, being the youngest child and wanted to stay and take care of them. And second reason is that I knew the government was after me but I never thought they would harm my family. I know better now."


Mr. Moradi, do you think that Zaniar was arrested as an act of revenge against you?
"Yes, I do. Because Zaniar had no prior political involvement. IR claims that he was a member of Komeleh party, but the Kolmemh party has denied any affiliation with him. IR also claims that he has assassinated the son of Imam Jomeeh (Friday prayers leader) of Marivan, but there is another man Haiwa Tob that been in prison almost a year for the same crime."

Mr. Moradi as you said yourself, you left Iran many years ago. Why do you think that the government came after Zaniar now after all these years?

"The government never stop perusing me. Last February an IR agent shot me and I spent a few month in hospital. I heard the news of Zaniar's arrest while I was in hospital. He was arrested few months after I survived the assassination. As such I have not been able to see my son in prison. My parents have made the journey and met with him, but not me."


Mr. Moradi, what message do you have for our readers?
"I implore all human rights activists and all free people of the world to be the voice of my son and all other young people in IR's jails. I don't just ask for my own son, because all those kids are my children. I implore you to tell the world about all of my children."

Follow up story in English

Boys on Death row, Kurdish James Bond & the Highway Killer, Zaniar & Loghman Moradi, Jalil Fatahi & Haiwa Tab




چند روزی بود  که در بدر دنبال اطلاعات از زانیار ولقمان مرادی میگشتم .البته به دلیل هم اسم بودن این دو جوان من آنها را برادر یا فامیل میانگاشتم . به هر حال پس از جست و جو چند نفر از اشخاص ساکن مریوان را پیدا کردم که حاضر به گفتن داستان زانیار شدند . یکی از همین دوستان هم مرا در تماس با پدر زانیار گذشت و قادر شدم که با ایشان  مصاحبه ی تلفنی انجام بدهم .
این شرح  را با مصاحبه کوتاه خودم با آقای اقبال مرادی، پدر زانیار مرادی  آغاز میکنم.
آقای اقبال مرادی لطفا چند نکته راجع به زانیار و زندگی او قبل از دستگیر شدن برای دوستان بفرمایید
"زانیار پسر دوم من است که در شانزده سالگی دستگیر شد . زانیار به دلایل مالی تا کلاس سوم دبیرستان بیشتر درس نخوانده و بعد از ان به کار مشغول بوده. بنده از ۱۶-۱۷ سالگی وارد کارهای سیاسی شدم و چندی هم در زندان بسر بردم. چند سال پیش به دلیل همکاری با یکی از احزاب کردستان تحت تعقیب قرار گرفتم و بلاخره با همسرم از ایران خارج شدم و الان هم از خارج ایران با شما صحبت میکنم."


آقای مرادی آیا شما با لقمان مرادی رابطه فامیلی دارید؟
"نه، لقمان و زانیار فامیل نیستند و من پدر لقمان را میشناختم که ایشون در اداره راه کار میکردند و راننده بودند ."


آقای مرادی چرا وقتی از ایران رفتید زانیار را با خود نبردید ؟
" به دو دلیل، دلیل اول این بود که پدر و مادر پیری دارم که توان خروج از ایران را نداشتند و زانیار چون بچه کوچک من بود به پدر و مادر بزرگ خود علاقه بسیاری داشت و خواست که در ایران بماند که از آنها نگه داری کند. دلیل دوم هم این بود که من می دانستم که دولت با من تخاصم دارد ولی فکر نمیکردم که به خوانواده من صدمه بزند . البته الان میدانم که این فکر اشتباهی بود."


آقای مرادی پس شما فکر میکنید که دستگیری زانیار به دلیل انتقام گیری دولت از شما بوده؟
"بله چون زانیار هیچ گونه فعلیات  سیاسی نداشت و حتی حزب کومله هم اظهار کرده که زانیار جزو کومله  نبوده است. زانیار به جرم کشتن پسر امام جمه مریوان به زندان افتاده ولی   پسر امام جمعه دراواسط  تیر ماه ترور شد و شخص دیگری هم به نام هیوا تاب به همین جرم  مدتی است که در زندان است. "


آقای مرادی ، شما که بنا به اظهار  خودتان سالهاست که از ایران خارج شدید . چرا فکر میکنید که الان پس از این همه وقت دولت به دنبال زانیار آمده؟" دولت هیچ وقت دست از تعقیب  من  بر نداشته بود و  در ۲۷ اسفند شخصی را به شهرهای که من در ان زندگی میکنم فرستادند که مرا ترور بکند . این شخص به من با اسلحه شلیک کرد و من زلهمی شدم و چند ماهی در بیمارستان بودم. همین در بیمارستان بود که خبر دستگیری زانیار را برای من آوردند


آقای مرادی شما چه پیامی برای خوانندگان ما دارید؟
"من از همه دوستاران حقوق بشر و از همه مردم آزاده  ایران تقاضا دارم که صدای مظلوم تمام این بچه ها را که در زندان های و شکنجه گاه های جمهوری اسلامی هستند را به گوش همه دنیا برسانند . من فقط برای پسر خودم تقاضا نمیکنم ، چون تمام این بچه های آزاده فرزندان من هستند. صدای مظلومیت این بچه های مرا به دنیا برسانید ."


جوانان اعدامی، جیمز باند مریوان ودزد سر گردنه گیر ، داستان زانیارو لقمان مرادی، جلیل فتاحی و هیوا تاب



بعد از این مصاحبه من دوباره با  دوستان ساکن مریوان تماس گرفتم که بعضی از این جزئیات را بیشتر تحقیق کنم .
داستان از پسر امام جمعه مریوان شروع میشود. این جوان با وجود اینکه پسر  امام جمعه بوده ولی در میان مردم معروف بوده  به کمک به کسانی که با سپاه و عوامل رژیم درگیری پیدا میکردند. یکی از همین دوستان به من گفت که خود ایشان دو بار به کمک همین پسر جوان از دست ماموران جمهوری اسلامی  نجات پیدا کرده است. نفر دوم این قصه کسی است به نام هیوا تاب که از اهالی مریوان بوده و همکاری های گستردهای به ماموران دولت داشته . به گفته مردم هیوا تاب معروف بوده که باج گیری و آدم کشی و گفته میشود حدود ۵۰ -۶۰ نفر را به قتل رسانده . از جمله جنایات این شخص کشتن چوپان ها است که در نقاط دور دست  گله داری میکردند. هیوا تاب بعد از کشتن اینها لباس پیشمرگان را به تنشان میکرده و به عنوان پیشمرگ جسد آنها را به دولت میفروخته و برای هر کدام مبلغ کلانی می گرفته.حتا گفته شده که هیوا تاب و باند او بودند که سه آمریکایی را در خاک عراق دزدیدند و به دست ماموران جمهوری اسلامی دادند . خبری در میان مردم آمده که یک زمانی هیوا تاب دست به باج گیری از خوانواده امام جمعه زده  ولی  آنها هیوا تاب دست گیر کردند و  دست و پا بسته به همدان بردند و آنجا پیاده رهایش کردند. به گفته مردم ، هیوا تاب برای انتقام از این عمل ، بعد از برگشتن به مریوان به ماشین پسر امام جمعه حمله کرده و او را به همراه چند نفر دیگر  به قتل رسانده. چندی بعد به اصراراما م جمعه  مریوان ، آقای مصطفی شیر زادی ،هیوا تاب  دستگیر شده و اکنون در زندان مریوان است . شنیده شده که هیوا تاب در زندان شغل باز جویی از زندانیان را دارد.
و اما حالا داستان جاسوس انگلیسی  . چون جلیل فتاحی هم اهل  مریوان بوده من از این دوستان پرسیدم که از او چه میدانند و چطور ممکن است که جاسوس انگلیسی در میان مردم مریوان خود را پنهان کند. آیا در مریوان چیزی هست که برای ان جاسوسی واجب باشد؟  دوستان با خنده جواب دادند که آقای فتاحی از ساکنان قدیمی مریوان است و مرغ داری و یک تاکسی داشته و نه تنها جاسوس نبوده بلکه فعال مدنی و اجتماعی بوده . به گفته این دوستان ایشون از سرمایه خود به جوانان معتاد کمک میکردند و از این نظر شناخته شده بودند. مدتی هم ایشون برای  اداره جنگلبانی و حفاظت محیط زیست کار میکردند. در این زمان آقای فتاحی متوجه کشت زارهای واسیع خشخاش در جنگلهای مریوان شدند و باور داشتند که این کشتزارها متعلق به سپاه پاسداران است و دلیل سوزاندن جنگلهای مریوان برای آمده کردن زمین برای کشت خشخاش است . پرسیدم پس شما باور ندارید که ایشون جاسوس انگلیس بوده و  دستور قتل پسر امام جمعه را داده ؟ دوباره صدای خنده دوستان از پشت تلفن آمد که آخر اگر ایشون و همسرشون جاسوس بودند ،چرا همسرشون به راحتی از فرودگاه تهران به انگلیس پرواز کرده؟ و حتا هم اگر جاسوس بودند چرا پسر امام جمعه را بکشند؟ چرا سردار های سپاه را نکشتند ؟
به  هر حال بد دلیل اینکه من دسترسی به آقای فتاحی نداشتم این مساله جاسوس بودن ایشان را رها کردم و ازدوستان از  لقمان پرسیدم  و رابطه لقمان با خوانواده فتاحی . گویا بعد از فرار آقای فتاحی از ایران دو تا ماشین در خانه  ایشان بوده که کار نمیکرده و لقمان چون بدرش به ماشین تریلی کوچک دسترسی داشته این دو ماشین را از جلوی خانه اینها برداشته و برده است . این تنها حلقه ای بود که توانستم پیدا کنم که لقمان را به این قصه وصل میکرد.
البته من این را به اختیار شما میگذارم که برای خود تصمیم بگیرید ، آیا جاسوس انگلیسی در مریوان به این دو جوان که هیچ کدام سابقه کار سیاسی یا غیر قانونی ندارند  پول داده که پسر اما جمعه را به قتل برسانند و یا هیوا تاب ، آدم کشی که سالها  با دولت همکاری میکرده از خط قرمز رد شده و پسر امام جمعه را از روی کینه کشته .  آیا جمهوری اسلامی به جای اقبال مرادی میخواهد پسرش زینار را اعدام کند و این داستان مسخره ۰۰۷ مریوان را درست کرده که با یک تیر دو نشان بزند?  هم از اقبال مرادی انتقام بگیرد و هم دلیلی برای قتل فعال مدنی جلیل فتاحی بدست بیاورد. 



No comments:

Post a Comment

Note: Only a member of this blog may post a comment.