Saturday, September 19, 2009

خاطرات داش آکل روز قدس آزادی - فصل دو




راستی بگم که ما تقریبا جزو اولین کسائی بودیم که به میدون ولیعصر رسیدیم، صبح تقریبا ساعت 9:15 بود که رسیدیم، بعد به مرور جمعیت اضافه شد بهمون، براتون نگفتم، دور میدون ولیعصر چند تا جا درست کرده بودند برای اجرای زنده سرود و نمیدونم پخش آهنگ حماسی و از اینجور مسخره بازیها. باورتون نمیشه اما هر کدوم از این پایگاههاشون یه چیزی درحدود ده بیست تا بلندگوی گنده داشت، که کلا یکیش به تنهائی می تونست سیستم شنوائی آدمو نابود کنه. باور کنین اغراق نمیکنم. من تو هیات ها ندیدم یه همچین بوق های خفنی. تقریبا ساعت یک ربع به ده بود که استارت حرکت رو با شعار یاحسین میرحسین زدیم، یعنی میخوام بگم همون چندتا شعار کل میدون رو لرزوند، ییهو یه چند تا از این وی آی پی های مشکی سپاه اومدن و شروع کردن به فیلمبرداری. (آهان راستی به محض اینکه از ماشین پیاده شدیم، یه خانومه بهمون گفت لباس سبزهاتون درآرین، چون امروز فقط فیلمبرداری میکنند، قرار نیست برخورد بشه، نمیدونیمم کی بود و چرا این حرفو بهمون زد، اما معلوم بود دلش به حالمون سوخته، حالا از کجا خبرداشت، الله اعلم. اینه که لباسها رو در همون ابتدا عوض کردیم. گوشی هامونم نبردیم که نکنه یه وقت بگیرنمون و واسمون شر بشه، فقط یه چند هزار تومن پول بردیم واسه خالی نبودن جیبمون.) همزمان با اونا اون یارو هم شروع کرد به خوندن شر و ور از پشت بلندگو، مثلا میگفت مرگ بر آمریکا، ملت میگفتن مرگ بر روسیه، می گفت مرگ بر اسرائیل ملت میگفتن مرگ بر چین. جالبه یه جاش گفت رهبرا، ملت شروع کردن به شعار دروغگو، دروغگو، دروغگو. نکته بعد اینکه تو بلوار که بودیم صدای خوندن قطعنامه میاومد، ولی موقع صحبت های ا.ن و گوریل، صداها کلا قطع شد، یعنی دیگه تو محوطه بلوار صدا نمیومد، قبلش تا هفت تیر صدا پخش میشد. -
تو کارگر یه بابائی داشت فرت و فرت از ملت عکس میگرفت. اومد نمیدونم چی کار کنه کیفشو که درآورد این رفیق هنریه ما داد زد این بسیجیه، بگیرید دوربینشو، خودم کارتشو دیدم، تو کیفشه. ریختیم سرش و گفتیم باید دوربینتو بدی. یه بابائی وساطت کرد، گفت باشه من باهاش حرف میزنم. بیچاره تا دید ما رفتیم سمتش، گلاب به روتون شاشید به خودش.مثه بید داشت میلرزید.فکر کنم کارت حافظه دوربینشو ازش گرفتن و ولش کردن رفت.اونم مثه شصت تیر در رفت. راستی یه چیزی امروز فهمیدم. یعنی مطمئن شدم، باور کنید خدا از این بسیجی ها ترسو تر خلق نکرده.میخوام بگم، جلوشون که وامیستی، پا به فرار میزارند. حساب کنید فردا جنگی بشه اینا رو بفرستند جبهه (ما که نمیریم) میخوام بگم همون تیرهوائی اول دشمن، فرار کردن اومدن عقب. یعنی اینقدر ترسواند، منتها چون اولش مثه سگ هار حمله میکنند، مردم میترسند، کافیه محکم وایسی جلوشون، تیز میپرن عقب. اما نیروی انتظامی ها اینطوری نیستند. یعنی وامیستن کتک میخورند اما فرار نمیکنند. خلاصه ما دوباره اومدیم تو جمعیت و رفتیم سمت انقلاب که دیگه گویا با فشار و مقاومت نیروی انتظامی از مردم خواسته شد که برگردن به سمت همون بلوار، دیگه ما تیز از خیابون فرصت پیچوندیم اومدیم سوار ماشین شدیم و رفتیم که بریم سمت آزادی ببینیم چه خبره. تو راه سواری ها همه بوق میزدن، دختر و پسر واسه هم وی عشقولانه میترکوندن و بوق ممتد. تا ماشینو دوباره پارک کردیم اومدیم سمت آزادی. -


اولش خبری نبود، ولی تقریبا دور و بر یک بود که سر و کله مردم از سمت انقلاب پیدا شد. بازم شعار میدادن، منتها ایندفعه دیگه مستقیما به خود مموتی و پسر خامنه ای. یه هلیکوپتر پلیس هم مدام از بالای سر مردم فیلمبرداری میکرد. البته اولش پلیس تو خیابون نبود. یعنی بودا منتها همه درجه دار بودند، از این ضد شورش ها نبودن.باز ملت شعار میدادن نیروی انتظامی تشکر تشکر، اونا هم حال میکردن. انگار به خر تی تاپ داده باشی، در این حد حال میکردن. تا رسیدیم جلوی وزارت کار، ملت شعار دادند وزارت کار اینهمه بیکار.اوجا رو که رد کردیم تقریبا رسیدیم سر بهبودی، که جمعیت بیشتر و بیشتر میشد. البته نزدیکای زیرگذر تو مسیر بی ار تی، پلیس ریخته بودند، که تا رسیدیم سر شادمان یکی دو تا گاز اشک آور و از این دود سفیدا زدند که فقط دود بود و سفید، البته اولیش اینجوری بود، بعدیا اشک آور. فکر کردن با اولی ملت متفرق میشن، دیدن خبری نشد، اصلیها رو زدن. نکته بسیار خنده دار و جالب. یکیشون که وسط جمعیت پلیس ها هم بود اسلحش گیر کرد و شلیک نکرد. دقیقا لوله رو که سمت زمین آورد و شروع کرد باهاش ور رفتن، زیر پای خودشون شلیک شد، هیچی مثه این جن زده ها هرکدوم یه طرف میدوئیدن، دیگه ملت ترکیدن از خنده. اینو که دیدیم و یه ذره خندیدیم، گفتیم برگردیم سمت انقلاب ببینیم جمعیت تا کجا ادامه داره. بیخود نیست میگن دخترا بیشتر از پسران. من فکر کنم از طرفدارای موسوی یه چیزی در حدود98 درصدشون جوون هستند و از این نود و هشت درصد هم یه چیزی در حدود شصت در صدشون خانومها هستند.