Saturday, September 19, 2009

خاطرات داش آکل روز قدس آزادی- فصل یک


از سمت میدون ولیعصر به سمت چهاراه طالقانی راه افتادیم که یهو سگهای بسیجی حمله کردند بهمون، یک بنده خدائی موقع فرار به عقب خورد زمین که اون سگها هم ریختن سرش، د بزن، تو دفعات قبلی کسی نمیومد از طرف دفاع کنه، اما یهو دیدم یه عده جوون شروع کردن بهشون فحش ناموس دادن و به سمتشون حمله کردن، هیچی جو مارو هم گرفت رفتیم سمتشون، خلاصه سرتون رو درد نیارم، طرف رو کشیدیم بیرون از دستشون، بعد آوردیمش بین جمعیت، حرومزاده ها با شوکر برقی زده بودن سمت چپ سینش، درست پائین قلبش، حیوونی داشت بال بال میزد، رفیقم می گفت تو اونقد جو گرفته بودت یکی از همین لباس شخصی هائی که ماسک زده بودند و نفوذی تو جمعیت بودند، هول دادی تو جوب! خودم باورم نمیشه. اما دلم سوخت واسه پسره، مثه چی داشت عرق می ریخت و گریه میکرد. نکته جالبش اینه که دیگه جرات نکردند حمله کنند، یارو سردستشون دید هوا پس، پشت بلندگو داد میزد، ایرانی باغیرت، اتحاد اتحاد، که ملت تخمشونم حسابش نمیکردند.
راستی قبل از حمله اون بیشرف ها میگفتند که خانم رهنورد هم اومده و بین جمعیت که دیگه ما نفهمیدیم چی شد و کجا بردنش. بعدش به خاطر کار خطیری که من کردم، مجبور شدیم برگردیم سمت ولیعصر، اما مردم روبه روی مرکز کامپیوتر ایران وایسادن و شعار دادن، اونا هم دیگه جرات نکردند حمله کنند. اومدیم سمت ولیعصر ملحق شدیم به جمعیت چند صدهزار نفری که از سمت هفت تیر میاومد به سمت ولیعصر، جالب بود که نیروی انتظامی دیگه اجازه نمیداد اون جمعیت بیاد سمت طالقانی، ملت رو راهنمائی کرد به سمت بلوار کشاورز. رسیدیم سر حجاب که خبر دادند یه عده حمله کردند به خاتمی و خاتمی رو مجروح کردن، البته یکی از این فرمانده های نیرو انتظامی با بلندگو دستی میگفت نیروی انتظامی دخالت کرده و اجازه نداده و نزاشتن مردم وارد خیابون بشن، بعدش خبر رسید تو کارگر اشک آور زدند، ما رسیدیم سرکارگر، دیدیم کارگر رو هم بستند و نزاشتن مردم برن پائین، جالبه که ملت همونجا نشستن و شروع کردن به شعار دادن، جمعیت که بیشتر شد، مجبور شدن خیابون رو باز کنند، اومدیم تو کارگر، که بارون گرفت. یه شعار فی البداهه خیلی خوشگل هم میدادیم با این مضمون که خدا هم از اینهمه جنایت گریه اش گرفته. بعد دیگه شعار میدادیم، نیروی انتظامی تشکر تشکر، اونا هم بعضی هاشون با مردم لاو میترکوندن، تو همین موقعیت یک چندباری به سمت مردم حمله کردند که مردم یه ذره فرار کردند که با داد بیداد ما که آقا در نرو، خانم وایسا، نترس نگهشون میداشتیم و شور می دادیم بهشون.